اولین پیش همایش مجازی باموضوع " زمینههای اجتماعی ـ روانی سوءمصرف مواد در جامعه ایرانی " در روز سه شنبه ،21 اردیبهشت ماه ، برگزار گردید.
اولین پیش همایش ، همایش ملی سوءمصرف موادمخدر صنعتی با موضوع"زمینههای اجتماعی ـ روانی سوءمصرف مواد در جامعه ایرانی" در روز سه شنبه 21 اردیبهشت ماه ، برگزار گردید.
این سلسله جلسات با محوریت همایش ملی است که هفته اول مرداد ماه با عنوان پیشگیری از سوء مصرف مواد مخدر صنعتی، به میزبانی دانشگاه یزد و به طور خاص معاونت فرهنگی، پیرو توافقنامه میان وزارت علوم و ستاد مبارزه با مواد مخدر برگزار می شود. مخاطبان اصلی آن دانشجویان و دانشآموزان هستند. تصمیم بر آن است که در طول این برنامه نه فقط از ظرفیتهای استان یزد بلکه از ظرفیت تمامی استانها در همایش ملی استفاده گردد. این جلسه در خدمت آقای دکتر حسنی استاد سیستان و بلوچستان هستیم و با ایشان از طریق بعد جامعه شناختی و روانشناختی وارد بحث می شویم و در هفته ها و نشست های مختلف بعدی از زوایای مختلف دیگر مورد بررسی قرار می دهیم.
*برنامه مذکور بصورت پخش زنده (live) در پیج ncopid_yazd@ برگزار و ذخیره شد.
سخنران، جناب آقای دکتر محمدرضا حسنی : (عضو هیئت علمی گروه علوم اجتماعی دانشگاه سیستان و بلوچستان)
ایشان صحبتهای خود را چنین آغاز کردند؛ در مورد این موضوعات مطالب و بحث و تحقیقات مختلف صورت گرفته و موضوعی نیست که یک بار برای همیشه مطرح شود و داستان تمام شده تلقی شود. انحرافات اجتماعی موضوعات و مسائلی است که با ذات جامعه در آمیخته و برخی حتی معتقدند تا حدی نرمال است که در جامعه انحرافات وجود داشته باشد. نگاه ایشان بیشتر معطوف به زمینههای اجتماعی است که گرایش افراد را به سمت مصرف مواد فراهم می کند. البته این صحبت ها در مورد تحقیق خاصی نیست بلکه با استفاده از مفاهیمی که وجود دارد یکسری مطالب و مباحث را نسبت به این موضوع مطرح می کنند.
نکته اول اینکه به نظر میرسد عوامل و شرایطی باعث سوء مصرف مواد هستند، یکی از آن عوامل به نظر ایشان عدم توازن کنترل در جامعه ماست. این نظریه بسیار مطرح شده است و ایشان معتقدند که وقتی کنترل توازن یا تعادل لازم را در جامعه نداشته باشند باعث می شود که افراد به سمت انحرافات گرایش پیدا کند؛ بنابراین انحرافات زمانی اتفاق میافتد که بین کنترلی که یک شخص می تواند اعمال کند و مقدار کنترلی که بر روی آن شخص اعمال میشود، یک عدم توازنی به وجود می آید. در این حالت است که افراد مستعد گرایش به سمت جرم می شوند. اگر در اینجا توازن برقرار شود انحراف کمتر رخ می دهد و بالعکس. اگرکنترل مازاد باشد؛ یعنی میزان کنترلی که افراد دارند و میتوانند آن را اعمال کنند بیشتر باشد، منجر به استثمار، تاراج و غارت و فساد می شود. اگر هم کنترل کمتر باشد، یعنی افرادی در جامعه با کمبود کنترل مواجه شوند، انحرافاتی چون تجاوز، مقاومت و انقیاد را به بار می آورد؛ یعنی طبق این نظریه و فرمول بندی انجام شده در حالتی ما می توانیم جامعه را از انحرافات مصون نگه داریم که موازنه و توازن کنترل در جامعه وجود داشته باشد. اگر افرادی باشند که زیاد از حد یا کمتر از حد متوسط بر جامعه کنترل داشته باشند، منجر به انحرافات در جامعه می شود؛ بنابر این راه حلی که در اینجا میتوان مطرح کرد، راهحل توازن کنترل است. یعنی بتوان توازنی در جامعه ایجاد کرد که افراد به طور متوسط بر دیگران کنترل داشته باشند. تناقضی وجود دارد؛ آدم ها معمولا دوست دارند کنترل کنند و کنترل نشوند و این باید در جامعه شکل متعادلی به خودش بگیرد. اگر این تعادل و توازن برقرار شود، افراد نه مازاد کنترل با نتایج بهره کشی و نه کمبود کنترل با نتایج تجاوز، قانونشکنی و... خواهند داشت.
بهعنوان عامل دوم، ایشان معتقدند کنترل اجتماعی که در جامعه ما معمولاً اتفاق میافتد کنترل coercive یا کنترل اجباری و زورگویانه است. شکلهای این نوع کنترل زور، اجبار، تهدید، ارعاب و خشونت مستقیم است که از ناحیه دوستان، خانواده، نظام عدالت کیفری، اقتصاد، محیط کار میتواند کنترل اجباری را بر روی افراد اعمال کنند. مفهوم زور یا اجبار دو بعد مهم دارد : الف) شدت یعنی کم و زیاد بودنش ب) ثبات. آنچه کالوین به آنها اشاره می کند در ارتباط با کنترل اجباری یا زورگویی، آن نوع کنترلی که هم اجباری و هم گسسته است؛ یعنی کنترلی که فاقد حمایت اجتماعی است و ضمناً موقتی است و به شکل گسیخته اعمال می شود.
در روابط بین فردی و زمینه های اجتماعی فاقد حمایت اجتماعی، ایشان معتقدند یکی از مسائل در جامعه ی ما کنترل از نوع اجباری و زور گویانه است که فاقد حمایت اجتماعی است یعنی کنترلی برای افراد جامعه اعمال میشود که به شکل coercive یا زورگویانه است. کنترل هایی حمایت کننده است که پاداش دهنده باشد. فرد زمانی میتواند در جامعه احساس رضایت کند که در کنار کنترل شدن حمایت نیز بشود. ایشان معتقدند در جامعه ما این کنترل یک سویه و یک طرفه است و ما در کنار این کنترل اجباری حمایتی نمی بینیم و با حمایتی قرین و همراه نمی شود. زورگویی حمایتهای اجتماعی را تهدید و نابود می کند و از بین میبرد؛ بنابراین زمینههایی که تولیدکننده زورگویی و اجبار در جامعه ماست آن حمایتهای اجتماعی را از بین می برد. این زورگویی محرک منفی بسیار قوی می شود که تاثیرات عمیق اجتماعی بر جامعه میگذارد و نتیجه آن تولید خشم است. این عاطفه منفی در جامعه و افراد تولید میشود و این خشم میتواند به شکلها و صورتهای مختلف در جامعه ظهور و بروز پیدا کند. بر حسب طبقه و جنسیت افراد اثرات زورگویی و نبود حمایت اجتماعی فرق می کند. کسی که تحت زورگویی واقع میشود و کنترل بدون حمایت اجتماعی را احساس می کند نسبت به خواسته ها و نیازهای دیگران بی توجه می شود. وقتی شخص احساس میکند که علیه او، تنها از تهدید، ارعاب و خشونت استفاده می شود و حمایتی به عمل نمیآید نسبت به خواسته ها و نیازهای دیگران بی توجه می شود و خودش هم از زور و اجبار در روابطش با دیگران استفاده میکند. در نتیجه این فرد حمایت اجتماعی را از دست میدهد و خود را در معرض زور و اجبار دیگران قرار می دهد. بدین ترتیب چرخه ای از زور و اجبار وارد جامعه میشود و از این زمینه انحرافات اجتماعی از جمله سوء مصرف مواد و گرایش به سمت آن رخ می دهد. این چرخه تباهی نامطلوب وقتی در جامعه شکل میگیرد، خود به خود زمینه حمایت اجتماعی را از بین می برد و اتفاقاً زورگویی و اجبار و سرکوب را تولید و بازتولید میکند. این زورگویی و اجبار در خانوادهها زیاد به چشم میخورد. از بعضی فرزندان انتظار می رود دائماً حرف والدینشان را گوش کنند، حتی اگر حرف های والدین خلاف، نادرست و مضر باشد، فرزند باید مطیع باشد و به آنها احترام بگذارد. اینجا صحبت از مشارکت، همکاری و گفت و گو نمی شود. گویا یک نفر دستور می دهد و یک نفر باید آن را اطاعت کند. این زمینه ساز بروز و ظهور اجبار در خانواده و فرزندی است که تحت این شرایط پرورش و تربیت پیدا میکند. مشخص است چه آثار و تبعاتی را می تواند به همراه داشته باشد. احساسات مختلفی در فرد تولید می شود که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. زور و اجبار در مدرسه نیز بسیار مشاهده می شود و اگر دقت کنید یک بی توجهی نسبت به احساسات و نیازها و خواسته های دانش آموزان در مدارس بسیار به چشم می خورد. دانش آموزان در مدرسه مقایسه می شوند در حالی که هر دانش آموز در مدرسه شخصی منحصر به فرد است. این مقایسه ها فشاری را به دانشآموز وارد میکند و خود به خود حس ناکامی و سرخوردگی در دانش آموز به وجود می آید. انتظارات بی جایی که از دانش آموزان وجود دارد، بعضا توهین و تحقیر که در مدرسه یا توسط همکلاسی ها اتفاق می افتد، یکی از مواردی است که به شدت بر سلامت روان دانش آموز اثر می گذارد و او را دچار استرس و اضطراب می کند. دانش آموز اعتماد به نفس و عزت نفس خود را از دست میدهد، وقتی تحت زورگویی همکلاسی ها قرار می گیرد. به زعم ایشان، اینها از زمینه های مصرف مواد در بین دانش آموزان است. محیط بعدی، محیط محل کار است. طبق برآوردهای موجود، میزان مصرف مواد در بین کارگران و کسانی که مشغول به کارهای سخت هستند، به نسبت بیشتر است؛ چرا که آنها در یک محیط زورگویانه ای کار می کنند، برای شرکتی که کاملاً سلسلهمراتبی است و مورد احترام واقع نمی شوند و زور و اجبار و سرکوب را تماماً تجربه میکنند. مدیریت ریاستی به جای مدیریت حمایتی در شرکتها معمول است؛ بنابراین از کارگرها حمایتی به عمل نمیآید یا مشارکتی داده نمی شوند که احساس کنند در شرکت و محیط و محل کارشان شأن و جایگاهی دارند و میتوانند نقش مثبت و فعالی داشته باشند. حس انفعال داشتن یکی از احساسات منفی است. به جای این که کارگر را در شرکت فعال و همراه کند، منجر به خصومت و از خود بیگانگی کارگر می شود. یعنی کارگران به جای آنکه شرکت را از آن خودشان بدانند وقتی تحت اجبار و زور قرار می گیرند احساس نادیده شدن و بی توجهی به آن ها دست میدهد، به جای اینکه به شرکت احساس تعلق پیدا کند، خصومت پیدا می کنند و عدم رضایت از حضور در محیط کارشان را دارند. مجموعه اینها باعث می شود که این فرد برای فرونشاندن احساسات و هیجانات منفی خود به مصرف مواد رو بیاورد. در هرکدام از این موقعیت ها که به تفکیک بیان شدند می توان جداگانه صحبت کرد که به اختصار درباره آنها صحبت شد. مجموع کنترل اجباری و گسسته که مهمترین نوع کنترل است، منجر به تولید یک سری کاستیها و نقصانهای اجتماعی و روانشناختی می شود. این نقصان ها از جمله خشم علیه دیگران است. شخصی که در چنین بستر اجتماعی متولد شده، رشد و زندگی کرده یک خشمی را در درون خود نسبت به دیگران احساس میکند، گویی که در حق این فرد اجحاف و ظلم شده و نسبت به دیگران این حس را در درون خودش دارد. مورد بعدی خود اثربخشی پایین این فرد است؛ وقتی در یک بستر زورگویانه زندگی میکند که احساس میکند در آن هیچ نقشی ندارد، اثر بخشی و خودباوریاش را به تدریج از دست میدهد و حس میکند اثری در جامعه ندارد. مورد سوم پیوندهای اجتماعی ضعیف است؛ فردی که تحت کنترل اجباریست، پیوندهای اجتماعی خود را با دیگران از دست میدهد، کسی که حس می کند توجهی به او نمی شود و احساس پوچی و خلا می کند، ترجیح می دهد با کسی ارتباط برقرار نکند و میگوید برای چه با کسی که دائماً مرا کنترل می کند به من زور میگوید ارتباط برقرار کنم. مورد بعدی الگو سازی یا مدلسازی اجباری است؛ یک مدل و الگوی از انسانی درست می کند که آن انسان دائماً زورگو است. یعنی شخصی که از منظر این فرد شخصیت مناسبی به نظر بیاید یا شخصی سالم است، شخصیتی است که بتواند زور بگوید و قلدری کند و بتواند سرکوبگرانه با دیگران برخورد کند. در پیوندهای اجتماعی و خانواده و محل و محیط کار و مدارس (این موضوع در شکل گیری گروههای بزهکاری در مدارس معمول است.) یک الگویی برای خودشان می سازند و خودشان را به آن الگو نزدیک می کنند. کاستی دیگر در این افراد احساس ضعف همراه با خفت و خواری است؛ به شخص احساس ضعف و پوچی دست می دهد، احساس بی ارزشی می کند و عزت نفس خود را از دست میدهد. بسیاری از جرم شناسان معتقدند مهمترین عامل پیشگیری جرم، خودپنداره مثبت است. این اشخاص به تدریج خودپنداره مثبتشان را از دست میدهند و وقتی شخص حس می کند که ارزش و اهمیتی ندارد در نزد خود، خود را خوار و خفیف لحاظ می کند. همه اینها زمینهساز گرایش به سمت انحرافات و سوءمصرف مواد است. مورد بعدی خودکنترلی پایین است، شخص آن خود کنترلی و خویشتن داری خود را تقریبا از دست می دهد. خودکنترلی که از مهمترین عوامل بازدارنده جرم، مخصوصاً مصرف مواد است. معمولاً کسانی به سمت مصرف مواد میروند که شخصیت تکانشی و هیجانی دارند؛ یعنی قدرت کنترل هیجانات آنی و لحظه ای خود را نداشته، به شدت و زود و سریع هیجانی می شوند و به زود هیجانات خود را تسکین میدهند. مورد آخر کانون کنترل بیرونی است؛ از عوامل روانی_اجتماعی که خیلی مهم است. شخص فرض میکند در اتفاقاتی که در اطرافش میافتد هیچ نقش و تاثیری ندارد و کاملا بدون تأثیر است، این دیگران هستند که اتفاقات زندگی این فرد را رقم می زنند. ترکیب این کاستیها به تمایل به ارتکاب جرم می انجامد.
ما در حقیقت بحث خود را از یک سطح کلان _کنترل اجتماعی زورگویانه_ آغاز کردیم و به تدریج سطح بحث را پایین آوردیم و رسیدیم به عوامل روان شناختی که در فرد اتفاق میافتد. چگونه این دو سطح با یکدیگر ارتباط پیدا میکنند؟ نتیجه این کاستیهای اجتماعی و روانی طرز فکر زورگویانه است. نگرش فرد زورگویانه می شود و دنیا و جهان را پر از اجبار، زور و سرکوب می داند و می بیند. انگار که دنیا پر از خصومت و دشمن است، همه میخواهند کاری علیه او انجام دهند، همه به دنبال آسیب زدن به این فرد هستند. وقتی چنین احساساتی در وجود شخص پیدا میشود، به این نتیجه میرسد که فقط از طریق زور و اجبار می توان به این وضعیت غلبه کرد. به همینخاطر آنچه ما در اختلالات شخصی به طور خاص می بینیم، عمدتاً ریشه در سرکوب، زورگویی و اجبار دارند. کودکی که هیچ وقت مورد توجه نبوده بلکه همیشه زور و تحقیر را تجربه کرده، نتیجه می گیرد که همه آدمها بداند و به هیچ کس نمیتوان اعتماد کرد. دقیقاً مانند شخصیت پارانوئید که فکر میکند همه میخواهند به او آسیب بزنند؛ بنابراین پیشدستی میکند و زودتر آسیب می زند و می شود یک شخصیت شکاک. زمینه اختلال ضد اجتماعی نیز، کودکی است که دائماً با او بدرفتاری شده؛ بنابراین دنیا را اینگونه میبیند که باید حساب همه را برسد و لذا به هر کسی که می رسد او را زخمی می کند. در روند بحث از سطح کلان به سطح خرد، متوجه میشویم که اکثر این قبیل شخصیت هایی که دارای اختلالات شخصیتی هستند، بسیار مستعد سوء مصرف مواد هستند؛ زیرا متمایل به برقراری رابطه عاطفی با دیگران نیستند، نمیتوانند رابطه عاطفی پایداری برقرار کنند و همیشه تحت فشارند. برای او یکی از گزینهها برای رها شدن از فشاری که تحملش را ندارد، مصرف مواد است به عنوان گزینههای رهابخش. نکته بعدی که باید به آن اشاره کرد، در ارتباط با سرکوب است. سرکوب دو نوع دارد: یکی بینفردی و یکی فرافردی. این سرکوب ها به اندازه اجبار بینفردی مهم است. مثلاً شرایط اقتصادی که فرد را مجبور می کند تا در یک رابطه اجباری و سرکوب گرایانه باقی بماند، مثل محل کار و خانواده. فرض کنید یک فردی در محل کار تحت سلطه کارفرما یا مدیر یا شخص دیگر قرار گرفته و به شدت آزار می بیند. اگر اقتصاد، اقتصاد ضعیفی باشد و دچار رکود باشد یا رشد اقتصادی مناسبی وجود نداشته باشد، او نمی تواند از این رابطه خارج شود. خانواده نیز عینا همین است. بسیاری از خانوادهها هستند که چون شخص امکانات اقتصادی و مادی را ندارد، نمیتواند از رابطه سراسر زخم و آزار و فلاکت، خارج شود. در نتیجه ماندنش در رابطه منفی همان و گرایش پیدا کردن به سمت انحرافات از جمله خیانت و سوء مصرف مواد همان. اقتصاد در سطح کلان خودش، یک عامل تعیین کننده از قسم همان اجبار است که فرد با اختیار انتخاب نکرده بلکه از بیرون به او تحمیل می شود. همچنین شرایط اقتصادی در حال نوسان و تورم و بیکاریهای دورهای باعث میشود که شخص از محیط کار جدا شود. زمانی که کار به شکل دورهای برایش وجود دارد، و شخص از ممحیط کار خارج شود و وارد خیابان می شود؛ جایی که همه می دانیم، کمترین کنترل اجتماعی در آنجا وجود دارد و شخص آزاد و رها است. زمانی که از شرکت یا محل کار اخراج شد و تعدیل نیرو صورت گرفت و کارش را از دست داد، وارد خیابان که شد کافیست با فردی که سوء مصرف مواد دارد، وارد ارتباط شود؛ به راحتی میتواند آلوده سوءمصرف مواد شود. لذا سطح بیکاری و نبود شغل جایگزین باعث میشود شخص نتواند از روابط اجباری و زورگویانه و روابط آزاردهنده خارج و رها شود. این اجبار و فشار و زورگویی عواطف منفی تولید میکند و این اشخاص با عواطف منفی به این فشار پاسخ می دهند. پس وقتی فرد مورد تعدی و اجحاف قرار میگیرد، احساسات منفی به او دست می دهد، مثل غم، خشم. این افسردگی، خشم و ناامیدی در واقع، آن جاده صاف کن گرایش به سمت سوء مصرف مواد است. وقتی که عواطف، شخص را مورد آزار قرار میدهد، شخص در صدد بر می آید راهبردهای جبرانی برای مقابله با این فشارها پیدا کند. اینکه چه گزینه و راهی را انتخاب کند بستگی دارد چه فرصتی در اختیارش باشد. اگر فرصت مصرف یا تهیه مواد در دسترس او باشد، به این سمت کشیده میشود و اگر فرصت ورود به باندهای دیگر مثل سرقت فراهم باشد، وارد آن باندها میشود؛ بنابراین بسته به اینکه تحت چه محیط و شرایط قرار بگیرد، یک مقدار متفاوت است. زنانی که دچار عواطف ناخوشایند میشوند، عمدتاً خشمی که درونشان است به سمت خودشان بازمیگردد و به اصطلاح خشم خود را درون ریزی می کند. اکثر زنان دچار افسردگی میشوند اما در مردان برعکس است و بیشتر خشمشان به پرخاشگری و حرکات تهاجمی منجر می شود. در زنان بیشتر اندیشیدن به خودکشی تولید میشود. در نتیجه همه این احساسات منفی، بالاخره این فرد به تقلا میافتد برای پیدا کردن راهی برای از میان برداشتن فشار خود. یکی از راهحلها مواد مخدر است که در نقش یک مسکن عمل میکند و شخص میتواند موقتاً فشار خود را از آن طریق تسکین دهد. عامل سوم که باعث گرایش به سوء مصرف مواد در جامعه ما می شود، عدم برآورده شدن انتظارات فرد است. ایشان معتقدند فرهنگ ما و ساختار اجتماعی ما انتظارات زیادی را در افراد تولید میکند که ساختارهای اجتماعی موجود توان پاسخ دادن به این انتظارات فرد را ندارند. معمولاً فرهنگ انتظار دارد افراد شغل دائمی و پردرآمد داشته باشند، همه خانه های خوب در فلان منطقه شهر داشته باشند اما واقعیت ها، ساختارها، مخارج و نابرابری هایی که وجود دارد، به اینها توجه نمیشود. فرهنگ ما گاهی در ظاهر به شخص القا میکند که ثروت و موقعیت ارزشی ندارد ولی در باطن چنین موضوعی را هم به شدت تشویق میکند و هم تایید میکند. عامل چهارم به زعم ایشان این است که فرهنگ ما، شرم محور و گناه محور است. احساس شرم را چگونه تولید می کند؟ وقتی انتظارات فرد در جامعه برآورده نمی شود؛ مثل دانش آموزی که از او انتظار میرود دائماً نمره ۲۰ بگیرد؛ وقتی ۱۹ میگیرد، حتی نمیتواند به خانه بیاید، چرا که تنها به او یاد داده شده باید ۲۰ بگیرد. این احساس شرم که در فرد تولید میکنیم منجر به احساس بیکفایتی، بی ارزشی، حقارت و بیمقدار بودن میشود. این احساس شرم سرکوب می شود چرا که احساسی بسیار زهرآگین و تلخ است و نمیتواند تحمل کند. پس از سرکوب، احساس شرم تجزیه می شود و سه احساس غم و خشم و ترس بیرون میآید؛ چرا که ترکیب این سه احساس شرم را تولید می کند. معمولاً هم احساس خشم بیرون میآید. میبینیم که این خشم به سمت خود فرد جهت گیری پیدا میکند و منجر به افسردگی میشود که این خود گرایش به سمت سوء مصرف مواد ایجاد می کند. و یا به سمت دیگران سوق داده میشود و باعث آسیب زدن به دیگران میشود. از طرف دیگر فرهنگ ما به شدت تولید احساس گناه می کند، یعنی عدم انطباق با قواعد اخلاقی. بسیاری از آدمها را در جامعه خود میبینیم که دچار احساس گناه شده، عذاب وجدان گرفته و سالها با این عذاب زندگی می کنند. نمی تواند احساس گناه را تحمل کند و سرکوب می کند. پس از سرکوب معمولاً به اختلال اضطراب منجر میشود، به شکل افسردگی یا خشم و سپس این گناه فروخورده منجر به وسواس فکری عملی میشود. ریشه مسئله، تولید این همه احساس شرم و گناه در جامعه است و همه اینها محیط و بستر را برای گرایش به مواد فراهم میکند که از آن طریق میخواهد این احساس که در درونش به وجود آمده را از خود موقتا برطرف کند. عامل پنجم و آخر اینست که در فرهنگ ما فرد نقشی در ایجاد سازمانها و نهادهای اجتماعی و قوانین ندارد؛ یعنی افراد تقریباً هیچ کارهاند و موقعیت و نقشی ندارد. از آن طرف هر اتفاقی برای فرد بیفتد فرد هم مقصر است و هم مسئول. بعبارتی یک فرهنگ بسیار جمع گرا داریم که به خودمان اجازه میدهیم در زندگی همه آدم ها دخالت کرده، نظر بدهیم و حتی زندگی شان را به هم بزنیم. از طرف دیگر هر اتفاقی بیفتد پاسخگو نیستیم. وقتی همه مسئولیتها و تقصیرها به گردن فرد میافتد مشخص است که چه بار روانی را باید تحمل کند. اگر مثلاً فرهنگ ما فردگرا بود لااقل دیگران و جامعه در کار او دخالت نمی کردند، آن وقت می شد فرد را مقصر دانست. به لحاظ حقوقی و قانونی نیز داستان همین است. تو همیشه مسئول اعمال خودت هستی ولی فرهنگ و جامعه ما چطور؟ اینها کاملا تعیین کننده اند در رفتارهای فرد و وزنه بسیار سنگینی هستند به لحاظ قانونی. هیچ جای قانون چنین چیزی دیده نشده و شخص مقصر صد درصد میشود. در اینجا شخص تاب نمیآورد، از یک طرف همه جور دخالت در امورات او انجام میدهند از طرف دیگر هیچ کس مسئولیتی را قبول نمی کند؛ نه قانونگذار می پذیرد و نه اطرافیانش. یعنی یک نظراتی در جامعه به فرد تحمیل میشود که اگر فرد از آنها عدول کند طرد می شود و وقتی هم مسئله پیش می آید هیچ کس مسئولیت را گردن نمی گیرد، خود را کنار میکشد و فرد تنها می ماند. همان حمایت اجتماعی که در عامل دو بحث شد. این فرد متوجه میشود که هیچ حمایت اجتماعی وجود ندارد. مشخص است که این عامل فرهنگی نیز زمینهای برای گرایش به سمت سوء مصرف مواد فراهم می کند.
سوال: پس از بیان دو عامل فرمودید که در زنان بیشتر درون ریخته می شود که به افسردگی منتهی میشود و در مردان به برون ریخته میشود که به خشم منتهی میشود. در این اتفاق افسردگی بیشتر افراد را به سوء مصرف سوق میدهد یا خشم مردانه؟ یا تأثیرگذار نیستند در این تفاوت بین درگیری افراد در اجبار و زورگویی بدون حمایت اجتماعی؟
پاسخ : افسردگی طبیعتاً استعداد بیشتری برای رفتن به سمت مصرف مواد را دارد؛ زیرا شخص پر از غم و اندوه میشود و ارتباط خود را با دیگران از دست میدهد. ناکامی در شکل افسردگی خودش را نشان میدهد؛ بنابراین در زنان نسبت به مردان رابطه مهم تر است. همه احساسات منفی عامل مستعد رفتن به سمت انواع انحرافات اجتماعی میباشد؛ لذا به هر میزان که در جامعه عواطف منفی تولید کنیم، بیشتر افراد را به سمت کارهای انحرافی سوق میدهیم؛ مثل اتفاق اخیری که در کابل رخ داده است. علت آن، همان خشم است که در یک گروهی پدید میآید و بر سر دانشآموزان فرود می آید. اگر در جامعه هر کاری کردیم و هر قانونی تصویب کردیم و هر نوع ارزشی یا فرهنگی را ترویج دادیم که باعث تولید خشم در جامعه شد، این خشم بالاخره جایی باید خودش را نشان دهد و نشان نیز میدهد. حجم اجبار و زور گویی هر چه بیشتر باشد (در سطح کلان بینکشوری قابل بررسی است) و به لحاظ سرکوبگری شدت بیشتری داشته باشد مصرف مواد نیز بیشتر است؛ مثلاً افغانستان را ببینید که تولیدکننده مواد است، بیشترین حجم زور و اجبار را در فرهنگ خود دارد. کشوری که کمترین میزان اجبار را در فرهنگش میبینیم، یعنی آدم ها آزادند و میتوانند سبک زندگیشان را، شیوه زیستنشان، ارزش ها، اهداف و هنجارشان را انتخاب کنند، مصرف مواد در کمترین مقدار است.
سوال : کسانی که مصرف تفننی دارند با چه معیاری مصرف آنها توجیه می شود؟ آیا آنها هم ذیل همین قالب و تحت عوامل زورگویی و روانی اجتماعی رخ میدهد یا شاکله متفاوتی دارد؟
پاسخ : مصرف تفننی دو دلیل می تواند داشته باشد؛ یکی صرف تفریح، سرگرمی و تفنن، مثل چایی خوردن یا صحبت کردن دور هم؛ دلیل مهم تر نیز وجود دارد، زیاد شنیدهایم "صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی"، به اعتقاد ایشان کسی که حتی برای تفنن چیزی را مصرف میکند از منظر روانی در این فرد مسائلی وجود دارد؛ مثل مصرف قلیون. آدم دارای شخصیت سالم کاری نمی کند که به خودش آسیب بزند، پس حتی معتقدند کسانی که این کار را به قصد تفنن انجام میدهند در زیربنای رفتارشان یک مسائلی وجود دارد که فرد نمی خواهد آنها را ببیند، مثل اضطراب مزمن که ممکن است داشته باشد یا ترس و ناامیدی که نمی خواهد آن را ببیند و حالا موقعیت خوبی پیش آمده و میگوید این سرگرمی خوبی است و من می توانم از آن طریق این احساس بد را نسبت به خودم یا نسبت به دیگران تا حدی تسکین دهم و از دید خود خارج کنم.